پسرم امیرحسین تولدت مبارک
هوالغفار
دقیقا شانزده سال پیش
یه صبحگاه سرد و برفی
منتظر تولد اولین فرزندمون بودیم
با دلهره ای شیرین خودمون رو به بیمارستان رسوندیم
رویاها ساخته بودیم و آرزوها پرداخته بودیم
خانم دکتر گفته بود هر زمان که بیمارستان رفتید بگید با من تماس بگیرن
تا خودم رو برسونم(منتی هم نبود، هزینه رو پیشاپیش گرفته بود)
به محض ورود و پذیرش ، نامه رو به سرپرستار نشون دادیم و منتظر
موندیم با دکتر تماس بگیره؛ اما اون خانم گفت قبل از ساعت شش تماس
نمی گیره. این یعنی حدود سه ساعت انتظار.
نوزاد متولد شد
بعد از کمتر از یکسال، تاخیر در تکامل رو احساس کردیم
از احتمالات ژنتیک و متابولیک پس از آزمایشات فراوان با تشخیص منفی
گذر کردیم.
و در نهایت
آتروفی مغز بعلت تاخیر در تولد و کمبود اکسیژن و ...
از اون خانم سر پرستار کینه ای به دل گرفتم و با خودم عهد کردم روزی
پیداش کنم و عقده ی این همه سال رو سرش خالی کنم
از حرف زدن و راه رفتن که با کلی درد سر و تلاش کاردرمان و گفتاردرمان
انجام شد
تا مشکلات نوجوانی و جوانیش
از صرف هزینه های گزاف تا برباد رفتن همه ی آرزوهامون
از...
بگذریم
پسرم، امیرحسین به گواهی همه ی اونایی که می شناسنش، پسری مهربونه
خیلی مهربون
و اما
امسال در سالروز تولد امیرحسین
تصمیم گرفتم یه کاری بکنم
امسال و در این روز مبارک
اون خانم پرستار و هر فرد دیگه رو که در ایجاد این مشکلات مقصر بودن
به حرمت پرستار کربلا حضرت زینب سلام الله علیها و البته به سهم خودم
بخشیدم.
خدا از تقصیرات همه ی ما بگذره
پسرم!
امیرحسین!
تولدت مبارک